Margin Call باهوش ترین فیلمی است که تا به حال در مورد بحران مالی خواهید دید. اولین بار در زمانی که جنبش اشغال وال استریت به دنبال ایجاد شرورهای کاریکاتور بانکداران و بسیاری از مردم است ، مقصر اقتصاد عقب مانده بر روی شانه های خود است ، این فیلم یک نمایش بسیار متفکرانه ، عادلانه و عادلانه را ارائه می دهد. انتقاد بسیار قدرتمندتر از نحوه عملکرد سیستم مالی ما.
این داستان یک دوره تقریباً 24 ساعته را در یک بانک سرمایه گذاری داستانی در آستانه فروپاشی مالی 2008 می گوید. در دنباله ای از وقایع که آینه هایی را که واقعاً باید در چندین بانک در دنیای واقعی اتفاق افتاده باشد ، آینه می کند ، یک تحلیلگر کم تحرک ، متوجه می شود که قرار گرفتن در معرض خطرناک خطرناک شرکت وی در برابر اوراق بهادار تحت حمایت وام می تواند کل شرکت را ورشکسته کند و زنگ های زنگ دار درست به زنجیره ای زنگ می زننددر تلاش برای جلوگیری از فاجعه قبل از اینکه خیلی دیر شود ، فرمان دهید. در فینال فیلم ، این تلاش باعث سقوط گسترده سیستم اجتناب ناپذیر شده است که همه ما هنوز با آن سر و کار داریم. همراه با بازیگران این فیلم ، نویسنده و کارگردان J. C. Chandor به طرز ماهرانه ای نشان می دهد که چگونه هر یک از افراد زنجیره ای از ارشد بانکداری باید تصمیمات دشوار را وزن کنند و با پیامدهای اخلاقی و مالی اقدامات خود کشتی بگیرند.
و در اینجا کلید حقیقت فراخوانی حاشیه نهفته است: این افکار و انگیزه های افراد را مورد بررسی قرار می دهد و در برابر میانبر روایت آسان از جمع کردن همه مسئول فاجعه در برخی از گروه های یکپارچه و یک ذهنیت مقاومت می کند. با این کار ، Margin Call موفق به انجام کارهایی است که تقریباً هیچ کتابی ، وبلاگ ، خبرنامه یا دادرسی سنا به اندازه کافی برای مردم آمریکا انجام نشده است: توضیح دهید نه فقط بحران مالی (که غول های مالی به چه ترتیب شکست خورده اند ، کدام نهادهای دولتی را وثیقه می دهند. آنها ، و غیره) ، بلکه توضیح می دهند که چرا این اتفاق افتاده است.
معیار استاندارد در مورد بحران تا کنون عموماً اشاره به سمت بانک های حریص و شرکت های فاسد بوده است. این یک واکنش غیر منطقی نیست. وقتی چیزی به فاجعهباری مثل رکود بزرگ اتفاق میافتد، طبیعی است که بخواهیم یک آدم بد را سرزنش و مجازات کنیم. هالیوود، به نوبه خود، همیشه به این نوع مانوی گرایش داشته است – بالاخره هر داستان خوب به یک قهرمان و یک شرور نیاز دارد. و بانکدار بدجنس یک شرور کاملاً عالی را می سازد. بازی نمادین مایکل داگلاس از گوردون گکو در وال استریت الیور استون، قالب این شخصیت را ایجاد کرد و مجموعه ای از فیلم های پس از بحران مالی نیز از این روند پیروی کردند: از روایت هایی مانند وال استریت 2 و مردان شرکت، تا مستندهایی مانند Inside Job و Capitalism:یک داستان عاشقانه.
مشکل این تصویر این است که واقعیت را منعکس نمی کند. هیچ مغز متفکر سرمایه داری که بتواند کل سیستم مالی را بدخواهانه بازی کند، هیچ "گربه چاق" توطئه گر که به تنهایی بحران را به وجود آورد، وجود نداشت. به همین دلیل است که هیچ یک از شخصیت های برجسته مالی آمریکا مورد پیگرد قانونی قرار نگرفته اند: زیرا آنها در واقع هیچ قانونی را زیر پا نمی گذارند.(تحقیقات در سراسر وال استریت از سال 2008 به چند مورد تقلب منفرد و برخی موارد نقض مقررات SEC نشان داده است، اما چیزی که احتمالاً به عنوان عامل اصلی بحران تلقی شود). و این معضل اصلی است که برای مردم آمریکا بسیار آزاردهنده است. چگونه ممکن است چیزی به این بدی که به بسیاری از مردم صدمه زده و خسارت زیادی وارد کرده است، بدون هیچ اشتباه آشکاری رخ داده باشد؟
مارجین کال تلاش می کند تا پاسخی صادقانه به این سوال بدهد. هیچ شخصیتی در فیلم وجود ندارد که قانون را زیر پا بگذارد، دست به توطئه بزند، یا کاری را انجام دهد که یک فرد معقول آن را بیتردید غیراخلاقی بداند. حتی زمانی که مدیر عامل بانک خیالی فیلم تصمیم به فروش تمام داراییهای سمی شرکت میگیرد - اقدامی که به معنای واقعی کلمه فروپاشی کامل کل سیستم مالی آمریکا را به حرکت در میآورد - انتخابی قابل درک و البته دشوار است. او چه کار دیگری می تواند بکند؟اگر او اول نفروشد و فاجعه را شروع نکند، شخص دیگری این کار را خواهد کرد. نتیجه اجتنابناپذیر است، بنابراین چه فایدهای برای او میتواند داشته باشد که خودش و شرکتش و همه کارمندانش را قربانی کند، اگر هیچ تفاوتی در نتیجه نداشته باشد؟
این معضل اصلی آنچه اقتصاددانان مشکل اقدام جمعی می نامند است. اگر هیچ یک از افراد یا شرکت های فردی نتواند تغییر کند ، تنها کار معقول این است که فرض کنید همه افراد غریزه ترین (و احتمالاً مخرب) خود را دنبال کنند. هر کس انگیزه ای برای پیروی از بدترین مسیری که دیگران به پیگیری آنها مشکوک هستند ، دارند و بنابراین به یک پیشگویی خود تحقق بخشیده می شود. این امر نه تنها به همین دلیل حباب پشت سر هم قرار می گیرد ، بلکه به همین دلیل در وهله اول ایجاد می شود. از این گذشته ، چرا بانکهای سرمایه گذاری بزرگ شروع به بسته بندی و فروش مقادیر عظیمی از اوراق بهادار تحت حمایت وام کردند که در نهایت باعث بحران شد؟زیرا همه بانک های دیگر این کار را می کردند. آنها البته به دنبال سود بالاتری بودند ، اما سود این است که Raison d’tre از هر شرکتی و اساس بقای آن است. کارمندان هر بانک می دانستند که اگر آنها به این شعبه جدید بسیار پرسود تجارت وارد نشوند ، آنها از رقبای خود عقب می روند ، قیمت سهم آنها کاهش می یابد ، آنها اخراج می شوند.
حتی اگر آنها فکر می کردند که اوراق بهادار ممکن است در آینده ناشناخته سقوط کند ، این اتفاق بدون در نظر گرفتن تصمیم خودشان اتفاق می افتد یا نه ، و در این میان وظیفه آنها این بود که زمان مناسب را برای سهامداران خود بدست آورند و وارد شوندسود قبل از آن حباب. با همین تفکر دقیقاً همین بود که بسیاری از میلیون ها آمریکایی معمولی خانه هایی را خریداری یا مجدداً مورد استفاده مجدد قرار دادند که واقعاً نمی توانستند در انتظار بازده بزرگ سرمایه گذاری خود باشند. فضیلت این نبود. اما در یک اقتصاد سرمایه داری ، تصمیماتی در مورد فضیلت اتخاذ نمی شود ، آنها به نفع خود ساخته می شوند. این دوره های عمل در سطح فردی منطقی بود. مشکل این بود که در مجموع آنها همه را بدتر کردند.
حقیقت دشوار این است که با شکست های سیستمی مانند آنچه که باعث بحران اقتصادی فعلی ما شده است ، هیچ کس مقصر نیست زیرا همه مقصر هستند. تنها دشمن در تماس حاشیه خود سیستم است. و نه فقط سیستم بانکی ، برای "اقتصاد واقعی" یا "خیابان اصلی" ، همانطور که سیاستمداران دوست دارند آن را صدا کنند ، به همان اندازه وابسته به وال استریت است که وال استریت در آنها قرار دارد. وال استریت وجود دارد ، همانطور که یکی از شخصیت های فیلم به طرز فجیعی آن را بیان می کند ، زیرا بقیه جامعه خواستار وجود آن هستند. آنها تمام جنبه های یک تمدن مدرن و مرفه را که یک سیستم مالی پیشرفته امکان پذیر می کند ، می خواهند. از طریق دولت و از طریق اقدامات خودمان در بازار ، همه ما قوانین را تنظیم کردیم ، همه ما از گسترش گسترده اعتبار ارزان و مسکن ارزان قیمت و قیمت دارایی های بالون استفاده کردیم ، همه ما از صعود حباب بهره مند شدیم ، دقیقاً مانند ماامروز همه از پیامدهای آن رنج می برند.
در پایان ، با این حال ، این تصویر دلسوزانه از معضل بانکداران شاید بیشترین کیفرخواست را که می تواند از سیستم مالی مدرن سرمایه داری ایجاد کند ، ارائه دهد. از این گذشته ، اگر چنین فاجعه ای حتی وقتی افراد شایسته کم و بیش سعی در انجام تمام تلاش خود داشته باشند ، می تواند به وجود بیاید ، پس نقص های سیستم باید واقعاً بسیار عمیق عمل کنند. این بدان معناست که با دور زدن چند سیب بد و پرتاب آنها در زندان ، مشکل برطرف نمی شود. نوع مشکل اقدام جمعی که بحران مالی را به وجود آورد ، دقیقاً همان نوع عدم موفقیت در بازار است که در آن نوعی مداخله خارجی مناسب ترین و ضروری است - جایی که باید نه تنها به عموم مردم بلکه در بانک ها نیز مورد علاقه باشد. خودشان ، برای اینکه دولت قدم بگذارد و قوانینی را تنظیم کند تا از شروع چرخه رقابتی رفتارهای همیشه خطرناک جلوگیری کند. و در واقع ، به نظر می رسید که بانکداران در این باره توافق می کنند: پس از بحران ، تمام بانکهای سرمایه گذاری بزرگ اظهارات مختلفی را صادر کردند که از اقدامات دولت فدرال برای تحمیل اصلاحات نظارتی حمایت می کند.
البته وقتی تئوری به تمرین ترجمه می شود ، مشکل بوجود می آید. قانون اصلاحات مالی Dodd-Frank فقط به دلیل اعتراض بانک های بزرگ تصویب شد ، که اکنون از این بخش های بزرگ آن لغو می شوند. شاید اظهارات بانکها در حمایت از اصلاحات فقط یک کار بدبینانه باشد ، اما این توضیح نمی دهد که چرا اساساً همه بانکهای بزرگ آمریکایی مطابق با استانداردهای جدید سرمایه گذاری بین المللی که توسط توافق نامه های بازل III بیان شده بود ، رعایت می کردند (و در واقع سالهای پیش رو را برآورده می کردند. مهلت) حتی اگر حاشیه سود را کاهش دهند. واقعیت این است که بانکداران نسبت به نقص های Dodd-Frank حیرت دارند. بسیاری از اقتصاددانان این سؤال را مطرح می کنند که آیا برخی از مقررات بحث برانگیز آن در واقع خطر سیستمیک را کاهش می دهد ، یا فقط نوار قرمز بی نیاز را ایجاد می کند و خطر را ترغیب می کند تا به سایر بخش های حتی خطرناک تر از امور مالی مانند صندوق های تامینی تغییر یابد. همچنین ، اقدامات دقیق آن برای بانک های خارجی اعمال نمی شود ، بنابراین شرکت های آمریکایی را بدون از بین بردن خطر سقوط جهانی ، در معرض ضرر قرار می دهد. در مقابل ، اقتصاددانان تقریباً به اتفاق آرا بودند که بازل سوم خطر سیستمیک بین المللی را کاهش می دهد.
به طور کلی ، بهترین نوع اصلاحات مواردی است که از تلاش برای از پیش تعیین کردن دقیقاً نوع معاملات مالی یا فعالیتهای باید یا نباید مجاز باشد ، بلکه در عوض به دنبال هماهنگی بهتر مشوق های فردی با علاقه جمعی است - در اصل برای پاداش دادن به بانکداران برای تنظیم خودوادنیاز به پرداخت حقوق فردی به شدت با بازده سرمایه گذاری بلند مدت و عملکرد شرکت یک قدم در جهت درست است ، اما حتی این استراتژی مشکلات را ایجاد می کند. هر مجموعه جدید از قوانین محدودیت دارد و انگیزه ای برای دامن زدن به آنها یا خطر بارگذاری برای مناطق نادیده گرفته ایجاد می کند.
و این نهایی - و در نهایت رضایت بخش - از تماس با حاشیه است: این که ممکن است هیچ مشکلی درست و نهایی برای این مشکل وجود نداشته باشد. تا حد زیادی ، ممکن است به سادگی اجتناب ناپذیر باشد که حباب ها بسازند و پشت سر بگذارند ، و این که بحران های مالی در هر اقتصادی که شبیه به سرمایه داری بازار آزاد باشد ، برای غرایز و رفتارهایی که باعث ایجاد آنها در طبیعت انسانی می شوند ، ادامه خواهد یافت. واددر صحنه پایان فیلم ، مدیرعامل این بانک از افق منهتن خیره شده و برای تحلیلگر جوان خود لیستی تقریباً بخش از رونق و شلوغی های مالی جهان را بازگو می کند-در حدود 400 سال. پیام واضح است: این قبلاً اتفاق افتاده است ، دوباره اتفاق می افتد. طبیعت انسان تغییر نمی کند. سؤال واقعی برای دور شدن از فیلم این نیست که آیا ما باید سیستم مالی و اقتصادی خود را اصلاح کنیم تا از بحران دیگر جلوگیری کنیم. سوال این است که آیا ما اصلاً می توانیم؟